من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من**اینگونه گرم وسرخ احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای**چندین هزارچشمه ی خورشیددردل ام
می جوشد از یقین احساس میکنم**درهرکنار وگوشه ی این شوره زاریاس
چندین هزارجنگل شاداب ناگهان می روید اززمین**آه ای یقین گمشده
ای ماهی ی گریز دربرکه های آینه **لغزیده تو به تو من آبگیر صافی ام
اینک به سحر عشق از برکه های آینه راهی به من بجو
من فکر میکنم هرگز نبوده دست من **این سان بزرگ وشاداحساس میکنم
درچشم من به ابشر اشک سرخ گون**خورشید بی غروب سرودی کشدنفس
احساس میکنم درهر رگم به هر تپش **قلب من کنون بیدارباش قافله ای میزند جرس
آمدشبی برهنه ام ازدرچوروح آب**درسینه اش دو ماهی ودر دست اش آینه
گیسوی خیس اوخزه بو چون خزه به هم **من بانگ برکشیدم
از آن آستان یاس آه ای یقین یافته بازت نمی نهم
(احمدشاملو)
:: برچسبها:
مولانا,